محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

بهارانه

تولد حضرت معصومه

اول میلاد حضرت معصومه و برادر بزرگوارشان را به همه تبریک می گم . روز چهارشنبه محمد رضا که از مدرسه آمد خانم مربی به مناسبت دهه کرامت یک دفترچه یادداشت دارا و سارا و یک برنامه درسی ( تبلیغاتی بود ) به همراه یک کارت تخفیف خرید از فروشگاه کانون پرورش فکری داده بود . خدایا  سیدمحمدرضا و تمام کودکان این سرزمین کهن را به حضرت معصومه می سپارم . ...
7 مهر 1390

باییز

باز باییز است ، اندکی از مهر بیداست، حتی در این دوران بی مهری، بازهم باییز زیباست       روز سوم مهر چون من باید صبح زود می رفت سرکار محمد رضا جون را بردم خونه آقاجون  ساعت ٩:٣ دیدم موبایلم زنگ می خوره محمد رضا بود ساعت رو پرسید بهش گفتم از مامانی سوال کن گفت پرسیده ولی می خواد مطمئن بشه که دیرش نشده بعد قطع کرد بعد از ظهر که رفتم خونهی مامانی برام تعریف کرد که محمد رضا جونم صبح یک دفعه از خواب پریده و ساعت را پرسیده و گفته فکر کردم ساعت ١٢ و من دیرم شده . گل پسرم همیشه موفق باشی                     &n...
5 مهر 1390

آخرین روز بهترین مهمانی

من و بابای محمدرضا هر سال روز عید فطر برای محمد رضا خرید می کنیم .    امسال هم تصمیم گرفتیم اینکار ارا انجام بدیم . البته سال های قبل هم خودش تصمیم می گرفت که چی بخره اما امسال ٥ سال و ٩ ماهش است و کاملامستقل است . تصمیم گرفت که لباس ورزشی ( فوتبال بخرد .  قرار شد سه تایی به پاساژ کویتی ها که پاساژ مخصوص فروش لوازم و لباس ورزشی است برویم . نزدیکی های ظهر بود که به سمت پاساژ حرکت کردیم . از پله ها رفتیم بالا  چشمتون روز بد نبیند مغازه اول ، دوم ، سوم و .... تمام پاساژ پر بود از لباس مسی ( بازیکن شماره ١٠تیم بارسلونا ) اما هیچ کدام اندازه محمد رضا نداشتند کلی بالا و پایین رفتیم و پرس و جو کردیم  بالا خره ...
20 شهريور 1390

تهیه کارت دعوت

امروز ١٧ شهریور ١٣٩٠ساعت ١٧  دو ماه و چند ساعت تا تولد محمد رضا باقی مانده است. علی رقم توافقی که با محمد رضا کردیم اما سر گرفتن تولد چانه می زند . امروز تصمیم گرفته خودش کارت دعوت با برگه و مداد رنگی درست کنه تا الان که ساعت ٢٣:٤ است سه تا کارت درست کرده است . اولیش برای خاله جون نیره  و دومی عمه جون معصومه و سومی برای مامانی است . قراره باباش ببره کارت ها را اسکن کنه اگر این کار را کرد حتما تو وبلاگش می گذارم .
17 شهريور 1390

ثبت نام محمد رضا

روز چهارشنبه هشتم تیر ماه محمد رضا را بردم کانون شهید فهمیده کلاس نقاشی گذاشتم و خودم رفتم مدرسه پسرانه فرهنگ برای ثبت نام محمد رضا در کلاس پیش دبستانی خودم را به آقای مدیر معرفی کردم و بهش گفتم که همکار هستیم منزل ما در محله ی دیگری است ایشون قبول کردند و قول همکاری دادند و گفتند برای انجام تست انگل محمد رضا اقدام کنم و ٢٠مرداد دوباره مراجعه کنم .   خلاصه من و محمد رضا روز ٢٢ مرداد با مدارک مورد نیاز به مدرسه رفتیم . محمد رضا دفعه اول بود که به مدرسه می آمد . خیلی از مدرسه خوشش آمد اگه گفتید چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودم میگم به خاطر حیاط مدرسه              &...
15 شهريور 1390

مهمانی دوشنبه

سلام گل های خوبم دیشب رفته بودیم خونه خاله جون حورا.آخه افطاری دعوت بودیم. یه کمی هم شلوغ بود چون فامیل  دو طرف دعوت بودند.به من که خیلی خوش گذشت.البته فکر کنم به محمد رضا هم خوش گذشت چون  با امیر و نیما و سعید و یوسف کامپیوتر بازی می کردند و اصلا کاری به هم نداشتند و دعوایشون نشد. یه مناسب دیگه هم بود.راستش تولد سارا خاله جون حورا هم بود همونی که یه سری از مطالب این وبلاگ رو می نویسه. آخر شب ما هم کادو هایمان را دادیم و اومدیم خونه ولی دوباره بگم که خیلی خوش گذشت. bye bye ...
28 مرداد 1390

گل پسرم واکسن زده

دیروز سوم مرداد بود همراه محمد رضا رفتیم درمانگاه آل المرتضی برای انجام واکسیناسیون پیش از دبستان حدود ساعت ١٢ واکسیناسیون انجام شد .  پسرم موقع تزریق واکسن اصلا گریه نکرد . اما چون واکسن ثلاث هندی بود دست چپ پسرم حسابی ورم کرده و درد می کنه به قول خودش «دستش داره می ترکه »بعضی موقع ها می گه « مامان بیا به من برگه بده من با این دست فلجم نمی تونم » با اینکه مرتب دستش را با سشوار یا حوله گرم می کنم و نفس مامان خیلی به درد مقاوم اما هنوز درد می کنه . امروز که کلاس زبان نرفت خدا کنه فردا کلاس نقاشی بتونه بره .  
4 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهارانه می باشد